_ خب بله
_کاش نبودي
_چرا؟؟؟
_چون چ چسبيده به را.بيخي بابا
_خب معامله جوره؟
_کيا ياد بگير هميشه معامله با اشنايي و غيره جداست
_پس زود باش
_ کجا ميخواي بري؟
_دوستام منتظرم هستند
_بازم دوستات؟
_مگه چه شونه؟ بايد بگم دوست پسرام پس؟؟؟؟؟؟؟؟اين دوستاي من جونشون هم براي رفاقت ميدن نامرد نيستند
_خيلي خب من قرارداد رو امضا کردم بخون امضا کن
امضا کردم
_اميد
_بله
_شب مياي رستوران؟
_شايد
_اخه...........
_خب بقيش؟چرا حرفتو خوردي؟
_هيچي بيخي باي
_بچه ها بريم
طرلان_چه زود خب چي شد؟
_هيچي امضا کرديم و تمام ديگه
ترنم باشه پس بريم
حرکت کرديم . رفتيم شب هم رفتيم همون رستوران هميشگي که پاتوق ما و اميداينا شده بوده بود.چرا اسم خودشو اميد گذاشته و بهم گفت به دوستام نگم؟کيارش رستمي قشنگه بهش مياد اما اميد هم باحاله...
رفتيم داخل اميد و دوستاش هم بودند .
همه چيز را به ترنم و طرلان گفتم و ساکت شدم ان ها هم که حال منو درک کرده بودند حرفي نميزدند غذايمان را خورديم و پول غذا را حساب کردم زودتر از بچه ها بيرون رفتم و سوار ماشين شدم
به شيشه ضربه خورد شيشه را پايين کشيدم و بدون نگاه کردن گفتم
من_چه مرگتونه خب سوار شيد تا بريم خوبه ميدونيد امشب اعصاب ندارم
_تو پياده شو تا دوستات برن کارت دارم
_چي؟
_اين بار دوم منو اشتباهي گرفتيا
_چي ميگي اميد؟
_بيا بريم ديگه
_باشه
سويچ را به تري دادم و سوار ماشين اميد شدم و حرکت کرد
_اقاي رستمي جالبه
_چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_امروز اسم اصلي و فاميليتون را فهميدم
_ديونه
_چرا؟
_خب يه کلام از خودم مي پرسيدي تا بهت بگم
طبق معمول رفتيم گردش و ساعت يک برگشتيم
واقعا اين حس متفاوتي که من به اميد دارم عشقه يا عادت؟اما عشق يک طرفه مثل علي و منه بي فايده است
_اميد کجا ميري؟
_خسته اي؟
_نه
_خب ميريم پيست
_خوبه
_ميريم سوار موتور
_اخ جون من موتور بلدم
_نه ديگه با يک موتور که اونم من رانندم
_نميخوام
_ميدوني به چي فکر ميکنم؟
_نچ بگو
_کاش يک بار ديگه اتفاق ميافتاد
_چي؟؟؟؟؟؟
_که بترسي.اخه گفتي اميدم بهم نميگي اما چند دقيقه بعدش مزه اغوشتم چشيدم
_ديوانه رواني اصلا از اين به بعد بهت ميگم اقاي رستمي
_نه اينجا همه منو ميشناسند بگي اقاي رستمي فکر بعد ميکنند
_اميد
_بله
_يک سوال بپرسم
_بپرس
_اون روز که امديم پيست همه حرف از گذشتت ميزدند مگه گذشتت چي بوده؟
_پس بالاخره پرسيدي.اما چرا اين قدر دير؟بازم مهم اينه که سوالتو خودت ازم پرسيدي
_خب الان يادم اومد
_داستانش مفصله بهت ميگم
رسيديم پيست و از ماشين پياده شديم.امير هم انجا بود
امير _به به...اقا اميد و کيانا خانم خبريه؟اين موقع شما دوتا؟
اميد _عليک اره دوربين مخفيه البته براي پيدا کردن فضول ها و خبر چين ها .
چشم غره اي هم بهش رفت تا بدبخت جرات حرف زدن نداشته باشه
امير _اميد اخه رزي
_بسه بسه..باي
و ازد امير دور شديم .يه دختر تا اميد را ديد به ما نزديک شدو اميد هم تا اونو ديد سريع دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش فشرد...فهميدم به خاطر دخنره هست براي همين چيزي بهش نگفتم
دختره _سلام
اميد _عليک
دختره _ايشون خانم جديدتونن؟
اميد _خفه خودت ميدوني من دخترباز نيستم درضمن ايشون مثل بعضي ها ول نيستند که
دختره _اگه ول نيست پس چرا اين موقع با يک پسر غريبه
_کجاست پسره غريبه؟؟؟؟من نامزدشم
_منم خرم
_در خر بودن تو که اصلا شَکي نيست
دختره _پس تبريک ميگم کيانا خانم اميدوارم هميشه با هم باشيد و پاي هم پير بشيد
اميد _صد در صد اگه بقيه بزارن خب ما وقتمون را الکي هدر نميديم خداحافظ
_باشه فقط کيانا خانم درسته که اين حرفا را ميزنه اما بهش اعتماد نکنيد
اميد _رزيتا خفه شو گورتو گم کن نکنه دلت ميخواد حرف هايي که لياقتشون را داري بارت کنم؟؟؟
خوشم امدکه حالشو گرفت همچنين منو نامزدش معرفي کرد اما فقط براي حالگيري دختره بود
فشار دستاش هر لحظه بيشتر ميشد و منو بيشتر به خودش مي فشرد .داغ داغ شدم اما توي اوج لذت به خودم امدم رزيتا هم مثل من دختر بود نکنه ميخواد همان کاري که با اون کرد با من هم بکنه؟؟؟؟سعي کردم خودمو از اغوشش بيرون کشيدم اما محکم تر منو گرفت
_کيانا........کيانا.......ناراحتي ؟
_نه...ولم کن ديگه رزيتا رفت
_پس ناراحتي...گفتم که جريانو بهت ميگم دخل ماشين بهت ميگم
_همين الان
_باشه به عشق اول اعتقاد داري؟
_نه چون تا حالا عاشق نشدم و نخواهم شد
يک دفعه دستاش شل شد و من از بغلش بيرون امدم
_من برات ميگم...عشق اول بهترين عشقه هيچ وقت از يادت نميره...البته به جز عشق هوس و عادت هم وجود داره که اين دوامش خيلي کمه و فقط بدبختي داره..و در اخر فقط نفرته که از اون باقي مي ماند..رزيتا هم هوس جواني من بود تا وقتي که از دوست صميمي خودم بچه دار شد و انداخت گردن من و من اون موقع فهميدم هوسي بيش نبوده....البته تازه ميخوام عشق حقيقي را بچشم حالا اخماتو باز کن و گرنه قلقلکت ميدما
و شروع کرد به قلقلک دادنم .....واي که چه قدر خنديدم
هنگام برگشت سوار ماشين شديم
_کيا راستي بهانه براي علي پيدا کردي؟
_نه
يه دفعه وسط خيابان ترمز زد
_چــــــــــــــــــــي؟؟
_اميد چيکار ميکني؟حرکت کن تا بگم
_يعني چي بهانه پيدا نکردي؟
_اميد حرکت کن بهت ميگم
حرکت کرد
من _اخه هيچ عيبي نداره که بهش بگم نهامشبم وقت اخره بايد به بابام بزنگم و جواب مثبت بدم اخه بابام شرط گذاشته يا علي يا يکي از اون بهتر منم نتونستم کسي پپيدا کنم خبکه اونم عاشقم باشه منم عاشقش باشم...تازه عشق يک طرفه بهتر از هيچ عشقيه
رسيديم اشکام جاري شد سريع از ماشين پياده شدم
_اميد براي اين يک هفته مرسي اين روز اخر بود خوش گذشت خافظ...
و سريع رفتم بالا...
يک ساعت گذشت و من هنوز بيدار بودم و گريه ميکردم تلفن را برداشتم و شماره بابا را گرفتم همان لحظه صداي ايفون سکوت خانه را شکست گوشي را قطع کردم
عکس کسي پيدا نبود
_کيه؟
_خدا رو شکر بيداري؟
_اميد اين موقع اينجا چيکار ميکني؟
_بهم اعتماد داري بيام بالا يا مياي دم در؟
_بيا بالا اخه مستخدمامون رفتن مسافرت
درو زدم و روي مبل نشستم....پس از چند دقيقه در باز شد و اميد داخل شد..چراغها خاموش بود چراغ ها رو روشن کرد
__سلام خوشکل خانم چرا تو تاريکي........اِ..کيا چرا گريه کردي؟
_کاري داري؟
_اره
_پس بگو و برو
_چته تو؟
_هيچي
_خب حرفامو ميگم اما بزار تا اخر حرفمو بگم باشه؟
_باش
_من دنبال يه دختر بودم که متفاوت با بقيه باشه نازنازي و ننر نباشه همچنين دختري هم پيدا نکردم براي همين از دخترا فاصله گرفتم و برام بي اهميت شدند تا روز پارتي تو برام متفاوت بودي کاري به هيچ پسري نداشتي اما اخرش برام شدي مثل بقيه تا اينکه اومدي سر ميز ما فهميدم کاملا مثل بقيه اي حتي بد تر..اما وقتي حال پيمان و ميلاد و اميرو گرفتي گفتم بزار حرفتو بشنوم وقتي پيشنهادتتو دادي شوکه شدم بدجور شوکه شدم يقين پيدا کردم با بقيه متفاوتي روز مسابقه وقتي براي اولين بار مو هاي طلاييتو ديدم اصلا نمي نونستم از ديدنت چشم بردارم وقتي دستاي گرمتو گرفتم حالم دگرگون شد ...وقتي جلوي توپي که سمتت ميامد اومدم و توپو گرفتم لبخند فاتحانه اي زدمو گفتم نخير خيلي پايين تري اما وقتي جلوي ضربه ي محکممو گرفتي و توپ گل نشد ديوونت شدم حتي ديگه نتونستم مثل هميشه بازي کنم...بعد مسابقه تو شدي عشق اولم براي همين روت غيرتي شدم وقتي ديدم تنها داريد ميريد خانه و با پسرا دعواتون شده و وقتي مبارزتو ديدم ديگه کاملا مجنونت شدم هرچند مبارزت کار داره اما براي يه دختر عالي بود..خلاصه تر ميکنم وقتي دوباره تو رستوران ديدمت انگار دنيارو بهم دادن وقتي گفتي ميري پيست با کمال خوشحالي و تعجب قبول کردم يه دفعه کنترلمو از دست دادم و براي بيشتر ديدنت شرطو گذاشتم ...تو پارک که ديدم دارن ميزننت خون جلو چشمامو گرفت اون موقع مطمئن شدم که هوس نيستي و عشق خالص و کاملي...وقتي اومدي تو اغوشم و بهم پناه اوردي فهميدم که نيمه گمشده من خودتي...وقتي چشماي عسليتو نگاه کردم همون موقع مي خواستم بهت بگم دوستت دارم اما براي مني که هميشه بقيه بهم ابراز علاقه ميکردند سخت بود هر وقت مقدماتشو فراهم ميکردم ازم دور ميشدي امشب تمام واقعيتو گفتم و به رزيتا هم ارزومو گفتم وقتي تو ماشين حرفاتو گفتي اتش گرفتم يک ساعت با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره يک دل شدم و امدم تمام واقعيتو بهت بگم هر وقت بگي ميام خواستگاري کيا من دوستت دارم بي تو ميميرم قول ميدم بهترين تکيه گاه و فرد زندگيت بشم و کاري کنم منو دوست داشته باشي......
_من....من...من خيلي شوکه شدم اما اميد منم دوستت دارم خيلي زياد.......اميد من عاشقتم.
و اين بار از عشقي فراوان که هر دو از ان خبر داشتيم هم ديگر را در اغوش گرفتيم
چشمامو بستم يه دفعه لبم داغ شد......
چشمامو باز کردم اميد رفته بود..و فقط بوسه سرشار از عشقش را يادگاري گذاشته بود
گوشيمو برداشتم و زنگ زدم بابا
_به به چه عجب
_جواب من به علي نه است اون داداشمه
_شرط چي؟
_بهتر از اون پيدا کردم اميد
_کي؟
_همون کيارش مه تو کارخانه منتظرم بود
_باشه بايد ببينمش و باهاش حرف بزنم يه هفته ديگه ميام
_خوبه
_کيانا
_جانم بابايي
_روي لج بازي نري يه نفر پيدا کني و سوري
_نه بابا مگه بيکارم شناسنامم الککي خط خطي ميشه..
_خوبه پس برو بخواب
_باي
يک هفته هم مثل برق و باد گذشت تنها فرقش با گذشته اين بود که پر از شور و اميد و عشق بود به طوري که گذشت زمان را حس نميکردم
صداي گوشيم بلند شد اميد بود
_سلام اقا پسر گل خوفي؟خوشي؟چه خطرا؟
_خطر هيچ اما فقط يه خبر
_چي؟؟؟؟؟؟؟
_بابا ذوق مرگ نشو بابات ميخود بياد ديگه
_خب
_نريم فرودگاه؟
_نچ خودشون ميان
_اخه........
_بابام دوست داره وقتي مياد يا کسي نباشه يا من تنها باشم
_چرا؟
_اخه تو بياي ديگه نميشه با من کل کل کنه و رالي بزاريم و شرط بندي کنيم
_پس بگو جمع پدر و فرزنديتونو بهم ميزنم
_دقيقا ما حتي مامانمم اکثر اوقات با سهراب ميفرستيم بره
_عجب شيطونايي
_بله ديگه تازه اينا که چيزي نيست من تمام اتفاقات که افتاده برام حتي ضايع کردن و اذيت کردن پسرا هم بهش ميگم بعدشم ميريم پارک يا جنگل و بهم رزمي اموزش ميده بعدش يه سر به کارخانه و در اخرم ميريم خانه..
_عجب...خب پس خوش به حالته برو فعلا.
_خافظ
سريع تيپ ابي سرمه اي زدم و رفتم سمت فراري...بابا ميخواست بفروشتش اما نزاشتم.
_سهراب جاجري را بيار بده بابا
_بازم مسابقه؟
_بله
_تو گواهينامه بگيري چي ميشي
_هميني که هستم
_مياري؟
_باشه ميارم بعد خودم و مامانت با اژانس بر ميگرديم
_دمت ولرم
گازشو گرفتم و رفتم نميدونم چرا يه دفعه دلم براي اميد تنگ شد همين چند دقيقه پيش با هم حرف زديما
سريع شمارشو گرفتم
_جانم
_سلام اميد
_عليک چيزي شده
_نه يه دفعه دلم برات تنگ شد
_قربون دلت و گرنه خودت که ادم نيستي
_اميـــــــــد
_بابا شوخي کردم قربون عشق خودم
_لوسمم نکن
باشه پس باي
_باي
_کجا؟
_خب خوذت گفتي باي
_تو گفتي لوسم نکن
_اذيت نکن اذيتت ميکنما
_تسليم کجايي؟
_تو خيابون
_با ماشين؟
_خب اره
_داري با گوشي حرف ميزني؟
_ اره خب
_قطع کن حواست به رانندگيت باشه مواظب خودتم باش
_من يه عمر اينجوري بودم چيزيم نشده
_حالا نه.تو يه چيزيت بشه من ميميرم اتفاق هم يک بار مي افته نه هر بار که
_باشه پس خافظ
_خدافظ
چم شد من؟؟؟ولي خدايي کيانا شجاعي که به هيچ پسري اهميت نميداد براي علي و خواستگاريش چه جوري عاشق شد!!!!!!!!!!!!!
_سلام بابايي
بابا_سلام....ماشين که اوردي؟
_بـــــــــــلـه فقط مثل دفعه قبلي نامردي نکنيد پليسا رو بندازيد به جونما
بابا_نه بابايي.هر نقشه اي فقط يک بار کاربرد داره.
_ إ بابايي اين يعني يه ننقشه جديد داري؟
_شايد بريم؟
_سلام
سرمو برگردوندم عليرضا بود.سرمو پايين گرفتم و سلام کردم
بابا_علي با کيا بيا
_اما
بابا_اما بي اما
علي_ مزاحم نميشم خودم مي رم خونه
بابا_حرف نباشه بدو پسر با خواهرت بيا ديگه
سوار شديم کمي معذب بودم اهنگ غمگيني گذاشتم و شروع به مسابقه با بابام کردم اما بابا از يک راه ديگه رفت فهميدم منظورشو زدم کنار
_علي...
_کيانا اين طوري صدام نکن عذابم نده
_علي..........
ناخوداگاه اشکم جاري شد
عي_کيانا خوشکلم تو که هيچ وقت گريه نميکردي حالا هم گريه نکن حيف اين چشماي عسليت نيست که اشکي باشه؟
_علي من عاشقتم دوستت دارم اما فقط جاي برادر نداشتم ميخوام برادرم باشي
_منم خيلي فکر کردم تو درست ميگي از اين به بعد برادرتم تو هم منو مثل برادر واقعيت بدون نه سر عمو
_باشه
_حالا هم اشکاتو پاک کن خواهري
_مرسي
حرکت کردم بابا زود تر از ما رسيده بود
بابا_فردا به اميد بگو بياد ببينمش
_باشه
مامان_پسري که دل کيانا رو ببره بايد ديد
از خواب بيدارشدم به اميد زنگيدم و گفتم بابا گفته بياد...اميد امد و بابا اميدو برد تو اتاقش و با هم حرف زدند و اميد بدون خدافظي از من رفت ...رفتم پيش بابام
_چرا کيانا باباشو اشفته مي بينه؟؟؟؟؟چرا اميد رفت؟
_کيانا کيارش يا همون اميد به دردت نميخوره
هنگ کردم.........چي ميگه بابام؟
_چي؟
_همين که گفتم
يه دفعه خر و ديوانه شدم و کنترلمو از دست دادم
_چي ميگي واسه خودت بابا......چرا؟؟؟؟دليل؟
_هميني که گفتم دليل محکم تر و بهتر از اين که بابات داره بهت ميگه؟
_شما برا خودت ميگي منحق انتخاب زندگي خودمم ندارم؟اصلا عاقلانه نيست........چيه حتما بايد به علي ميگفتم بله؟نخير...من اميدو دوست دارم و تمام تو خوشبختي منو نميخواي ازت متنفرم.....
احساس سوزشي روي گونم کردم
براي اولين بار......عشقم....پدرم............رفي قم.......پايه ي من......سيلي بهم زد........
ديگه کنترل که هيچ اصلا خودم نبودم به خاطر عليرضا کتک خوردم؟؟؟؟
_متاسفم براي خودم که عاشق چنين بابايي بودم......
رفتم داخل اتاقم.بابا اومد بالا
بابا_کيانا
جواب ندادم....
_کيانا هر کار دوست داري بکن اما گوشيتو بده من تا يک ماه هم حق بيرون رفتن نداري
********
خيلي عصبي بودم روز اول و دوم و سوم گذشت حتي گوشي هم نداشتم ..اي شانس
رو لج بابا که قصد رفتن به خارج هم نداشت مو هامو با تيغ از ته زدم....و با هيچ کس حرف نزدم حتي غذا هم نخوردم
بابا اومد تو اتاقم تا منو ديد مي تونم بگم خشکش زد اما سريع خودشو جمع و جور کرد
_مبارک مو هات
هيچي نگفتم
_اين مسخره بازيا چيه که غذا نمي خوري؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بايد بخوري فهميدي؟
مجبوري روزي چند لقمه ميخوردم و باز هم مهر سکوت بر لبام بود.......
********
يک ماه گذشت و من به مجسمه اي سنگي تبديل شدم من دختري پر جنب و جوش که يک لحظه هم ساکت نمي نشستم حالا فقط سکوت بودم و سکوت........از کجا به کجا رسيدم؟؟؟؟؟!!!!!
بابا امد تو اتاقم
_بيا اين گوشيت دستم بهش نزدم اما جونمو بهت قسم ميتوم تو اين سال اگه اميد امد طرفت از خودت برونش...حالا دست خودته زندگي من يا اميد...حتي اگه بشنوم هم خودمو ميکشم ميدوني تمام کاراتم ميدونم حالا خودت ميدوني....خدافظ...
مدرسم از فردا شروع ميشد اما کي حوصلشو داره
گوشيمو نگاه کردم پر از اهنگ هايي که اميد با إم مِ س برام فرستاده بود اشکم جاري شد چه جوري ازش دل بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟
نگاه کن که غم درون ديده ام چگونه قطره قطره اب مي شود.......
چگونه سايه ي سياه سرکشم اسير دست افتاب ميشود.......
*********
رفتم مدرسه براي اولين بار در عمرم با چادر!!!!!!اکثر بچه هاي راهنماييمون توي دبيرستان ما بودند...
طرلان و ترنم امدن کنارم و با هم رفتيم سمت مدرسه ...امروز روز سوم مدرسه بود و من به اجبار تري و طرلان امدم.
شراره يه جورايي ضد من بود و من مقابلش بودم بچه ها رو ديد و شناخت اما منو نه شايد در تمام عمرش فکرشم نميکرد که کيانا چادري بشه يا حتي يک ثانيه چادر بپوشه
شراره _اخي شنيدم عاشق شده نه؟؟؟؟کياناي خر با اين ادعاش عاشق شد اونم عاشق کي؟؟؟؟؟؟؟؟يه ادم لاشي که ولش کرد و رفت؟نکنه نطفه هم داره که نمياد؟؟؟؟؟چند ماهشه؟؟؟
کنترلمو از دست دادم چادر و انداختم زمين و چرخيدم سمتش
_يک بار ديگه حرفتو تکرار کن
معلوم بود ترسيده خون جلو چشمامو گرفت ………وقتي به خودم امدم که شراره و دوستاش خوني شده بودند و ترنم و طرلان منو از انها جدا ميکردند
_گورتونو از جلو چشمام گم کنيد چه من باشم چه نه بايد با دوستام درست حرف بزنيد
بدبختا سريع فرار کردند
نگاه سنگين اميد را حس ميکردم اما هرچه نگاه کردم نديدمش ...بعد مدرسه ديدمش سوار موتور مسابقه ايش بود اما سخت ترين کارا کردم يعني توجهي نکرم و سريع رفتم خانه......
نظرات شما عزیزان: